آه، خدا! - جری لندرز، مردی آرام و سخت‌کوش، با همسرش بابی و دو فرزند نوجوانش، آدام و بکی، در تارزانا، کالیفرنیا زندگی می‌کند. او به عنوان معاون مدیر در یک فروشگاه زنجیره‌ای مواد غذایی به نام "فود ورلد" کار می‌کند و همیشه سعی می‌کند بهترین عملکرد را در کارش داشته باشد. اما زندگی معمولی و بدون حادثه‌اش زمانی تغییر می‌کند که نامه‌ای دست‌نویس دریافت می‌کند که از او دعوت کرده‌است برای یک مصاحبه با خدا حضور یابد. جری که فکر می‌کند این نامه یک شوخی از طرف دوستش، آرتی کوگان است، تحت شرایط خاصی تصمیم می‌گیرد در این مصاحبه شرکت کند. پس از مصاحبه، جری که فردی مذهبی نیست، باور می‌کند که کسی که با او صحبت کرده (ابتدا فقط یک صدا بود) واقعاً خدا است، که در نهایت خود را به شکل فیزیکی به جری نشان می‌دهد. خدا از جری می‌خواهد که پیام‌رسان او باشد، شبیه به موسی در زمان حاضر، تا به بشریت برساند که او تمام اجزای لازم برای یک زندگی موفق را فراهم کرده است و این به عهده انسان‌هاست که از این اجزا به بهترین شکل استفاده کنند تا به موفقیت برسند. خدا به این دلیل در این زمان ظهور کرده که از وضعیت فعلی جهان ناامید شده است. او جری را به عنوان پیام‌رسان خود انتخاب کرده چون جری فردی درستکار و خوب است.