زندگی کارل در نقطه‌ای متوقف شده است. او پنج سال است که در همان شغل در یک شرکت طراحی بازی‌های ویدیویی در مونترال کار می‌کند و رؤسای او هنوز تصمیم نگرفته‌اند که چه کسی ارتقا خواهد یافت. او و سو، همسر چندین ساله‌اش، همچنین با مشکلاتی در ازدواجشان روبه‌رو هستند، از جمله مشکلات جنسی. برای احیای ازدواجشان، او یک تعطیلات آخر هفته اسکی در سنت آدل در لورنسیان ترتیب داده است و در Auberge au Coeur Sauvage، یک مهمان‌خانه کوچک اسکی lodج می‌مانند. او یک اقدام بزرگ برنامه‌ریزی کرده است و این مکان خاص را انتخاب کرده است زیرا برای او خاطرات رمانتیک خاصی دارد، اما این خاطرات با زن دیگری است. وقتی آنها به آنجا می‌رسند، کارل متوجه می‌شود که فردی که با او در مورد رزرو و مالک فعلی تماس گرفته است، روبین است، که او او را به سو معرفی می‌کند به عنوان همکار سابقش - که درست است - اما در نهایت او فاش می‌کند که روبین یک عشق قدیمی است. کارل هیچ وقت به سو درباره روبین نگفته است، زنی که برای او خاطرات خاصی در این مکان دارد و ممکن است او را در اعماق قلبش، عشق زندگی‌اش بداند، همان کسی که از دست داده است. آنچه در طول این آخر هفته در رابطه کارل و سو اتفاق می‌افتد نه تنها تحت تأثیر روبین است، بلکه توسط دیگران در مهمان‌خانه نیز تأثیر می‌گذارد: آناتولی، یک بازیگر کبکی که در فرانسه کمی شهرت دارد و مادرش، لیز، که رابطه‌ای وابسته به هم و ناکارآمد دارند؛ استیسی و شوهر عجیبش داگ، که همکار و دوست کارل است و او برای مشورت به او زنگ زده بود؛ و کسی که در گذشته نه‌چندان دور روبین وجود داشته است.