بچههای بهشت
بچههای بهشت -
در حالی که در خیابان پرجنب و جوش بلوار دو کریم در پاریس دهه 1830 بیهدف پرسه میزند، گارانس، معشوقه ظریف و گریزپای داستان، به اشتباه متهم به دزدی از جیب میشود. اما در میان دریایی از شعبدهبازان، نمایشگران کناری، زنهای خیابانی و دزدها، میم بیصدای هنرمند، باپتیست، به کمک او میآید و تنها به طور بیامیدانهای عاشق او میشود. و به همین ترتیب، شکنجه شیرین عشق بر دل پانتومیمکار ظریف میافتد، چرا که بار طاقتفرسا از دانستن این که معشوقش هرگز نمیتواند متعلق به کسی باشد، برای سالها به بیرحمی او را تعقیب خواهد کرد. بسیاری تلاش کردهاند تا دل او را به دست آورند—بازیگر پرآوازه، فریدریک لوماتر؛ داندی جنایتکار، پیر-فرانسوا لاکنر و کنت مقتدر اما بیعشق، ادوارد دو مونتره—اما گارانس، پس از سالها بیثمری، اکنون به نظر میرسد که تنها به یک مرد نیاز دارد. در نهایت، اعتماد به یک گل رز ضعیف و متواضع زیباست اما بیرحمانه است. آیا کسی هست که حقیقت برهنه عشق بیپاسخ را بپذیرد؟