بوی خوش یک زن
بوی خوش یک زن -
یک دانشآموز نظامی، کاپیتان عصبی و نابینایی را در یک سفر یک هفتهای از تورین به ناپل همراهی میکند. کاپیتان فاستو، که هیچ ترحم و همرازی نمیپذیرد و به هر وضعیتی وارد میشود، نوجوان را "چیکچیو" (چربی نوزاد) مینامد و در روزهای بعد او را فرمان میدهد و عموماً در مکانهای عمومی بدرفتاری میکند. در رم، فاستو یک کشیش را فرا میخواند تا برای او دعا کند؛ در ناپل، جایی که فاستو به همراه یک ستوان نابینا به نوشیدن و جشن میپردازد، این دو سرباز در سکوت و جدیت درباره "ادامه دادن به آن" صحبت میکنند. همچنین در ناپل سارا وجود دارد که عاشق فاستو است، اما توسط او به طور بیرحمانهای رفتار میشود. این سربازان نابینا چه نقشهای دارند؟ آیا سارا میتواند قلب سخت فاستو را نرم کند؟