دور افتاده -
چاک نولاند، مدیر عملیات فدرال اکسپرس مستقر در ممفیس و کلی فریرز، دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد، مدتها با هم قرار ملاقات داشتهاند و با هم زندگی میکنند، و علیرغم اینکه هر کدام عشق زندگی دیگری هستند، به دلیل مشغلههایشان ازدواج نکردهاند، بهویژه برنامه چاک که بیشتر اوقات در سفرهای کاری است تا در خانه. این وضعیت تاهل زمانی تغییر می کند که در روز کریسمس 1995، در حالی که چاک برای گرفتن یک هواپیمای دیگر از فدکس برای یک سفر کاری عجله می کند، او یک حلقه به کلی می دهد. این پرواز با مشکلات فنی روبرو می شود و جایی در جنوب اقیانوس آرام پایین می آید. در یک قایق نجات، یک چاک نسبتاً سالم به ساحل میآید و متوجه میشود که جزیرهای متروک است، او نمیداند چه اتفاقی برای همتایانش یا هواپیما افتاده است. با این حال تعدادی از بستههای موجود در کشتی برای تحویل با او در ساحل میآیند، بستههایی که او ابتدا با احترام به آنها برخورد میکند. چاک متوجه می شود که اولویت او بقا است - که در درجه اول به معنای غذا، آب، سرپناه و آتش است - و نجات. اما بقا از نظر احساسی نیز هست. برای برآوردن این نیاز عاطفی، او یک ساعت جیبی ارثی با عکس کلی دارد که او به عنوان هدیه کریسمس به او داد و در نهایت بسته های فدکس را باز کرد، یک توپ والیبال ویلسون که روی آن صورت نقاشی می کند و نام آن را ویلسون می گذارد. با گذشت زمان، چاک طیفی از احساسات را پشت سر می گذارد، اما اگر نجات در کارت باشد، متوجه می شود که باید راهی برای خارج شدن از جزیره پیدا کند، که در شرایط او به دلیل موج سواری قوی در ساحل که نمی تواند بدون کمک از آن فراتر برود، به نظر غیرممکن است. چیزی که چاک ممکن است به طور کامل متوجه نشود این است که هر چه بیشتر نجات پیدا نکند، اگر نجات پیدا کند، بازگشت کامل به زندگی قبلیاش برایش سختتر خواهد بود. اگرچه فکر کلی چیزی است که تا حد زیادی او را برای نجات انگیزه نگه میدارد، کلی که احتمالاً معتقد است او مرده است، ممکن است در این زمان از نظر احساسی از او فاصله گرفته باشد.