ماهی بزرگ
ماهی بزرگ -
روزنامهنگار یونایتد پرس اینترنشنال، ویل بلوم و همسر خبرنگار عکاس آزاد فرانسویاش، جوزفین بلوم که باردار است و اولین فرزندشان را در راه دارند، به دلیل بیماری سرطان پدر ویل، ادوارد بلوم، که به زودی خواهد مرد و درمان شیمیدرمانی او قطع شده است، از پایگاه خود در پاریس به زادگاه ویل، آشتون، آلاباما بازمیگردند. ویل که سه سال است از پدرش جدا شده و این جدایی از زمان ازدواجش با جوزفین آغاز شده، با مشکلاتی از جمله داستانهای خیالی ادوارد مواجه است که در تمام طول زندگیاش نه تنها به ویل بلکه به تمام دنیا گفته است. زمانی که ویل کودک بود و پدرش به عنوان یک فروشنده مسافرتی عمدتاً غایب بود، او این داستانها را باور میکرد، اما حالا متوجه میشود که پدرش را نمیشناسد و به نظر میرسد که هرگز نخواهد شناخت، مگر اینکه ادوارد پیش از مرگش حقیقت را به او بگوید. در آستانه آغاز زندگی خانوادگی خود، ویل نمیخواهد پدرش همان نوع پدری باشد که ادوارد برای او بوده است. یکی از داستانها از دوران کودکی ادوارد - اینکه او مرگ خود را در چشم مصنوعی یک جادوگر دیده بود - باعث شد او زندگی را به آغوش بکشد چون دیگر از مرگ نمیترسید و میدانست که کی و چگونه خواهد آمد. سوال این است که آیا ویل قادر خواهد بود داستانهای ادوارد را با زندگی واقعی او مقایسه کند و از طریق ادوارد پیش از مرگش یا از منابع دیگر به درک جدیدی از خود و زندگیاش، گذشته، حال و آینده، برسد؟