معمار آزاداندیش، پل کرسی، پس از تعطیلات با همسرش به نیویورک باز می‌گردد و احساس می‌کند که به اوج دنیا رسیده است. در دفتر کار، همکار بدبینش با هشدار در مورد افزایش نرخ جرم به او خوش‌آمد می‌گوید. اما پل، که لیبرالی با دل بزرگ است، فکر می‌کند که جرم ناشی از فقر است. با این حال، صحبت‌های همکارش زمانی که همسر پل کشته می‌شود و دخترش در آپارتمان خودشان مورد تجاوز قرار می‌گیرد، بیشتر از آنچه که فکر می‌کرد، به حقیقت می‌پیوندد. پلیس هیچ سرنخ قابل اعتمادی ندارد و پسر‌دار حساس او تنها احساس ناامیدی پل را تشدید می‌کند. او حالا با واقعیت روبرو است که پلیس نمی‌تواند همه‌جا باشد. از سر همدلی، رئیسش به او مأموریتی در آریزونا می‌دهد، جایی که پل طعم ایده‌آل‌های غرب قدیم را تجربه می‌کند. او به نیویورک باز می‌گردد با دیدگاهی متفاوت در مورد دزدها...