BIG EYES
در سانفرانسیسکو در دهه 1950، مارگارت زنی بود که پس از ترک شوهرش، تنها با دخترش و نقاشیهایش سعی میکرد مستقل زندگی کند. در حالی که در تلاش بود تا با نقاشیهایش از کودکان با چشمان بزرگ تاثیرگذار باشد، او در پارک با والتر کین، مردی اجتماعی و نقاش همرده خود آشنا میشود. این دو به سرعت زوجی میشوند و والتر که شخصیت برونگرایی دارد، نقاشیهای آنها را میفروشد و مارگارت آرام در خانه به نقاشی کودکان با چشمان بزرگتر ادامه میدهد، اما والتر در واقع نقاشیهای او را به نام خود میفروشد. تضاد موفقیت مالی و شکست انتقادی به زودی مارگارت را در دنیای دروغهایش متزلزل میکند. در حالی که والتر همچنان زندگی پرزرق و برقی دارد، مارگارت باید دوباره تلاش کند تا مستقل شود و نام و نقاشیهای خود را بازپس گیرد.