داستان شانس باکمن، آتش‌نشان میدان نفتی است که پس از یک حادثه در بیمارستان بستری می‌شود و باید با این واقعیت کنار بیاید که شغلش تأثیر زیادی بر زندگی زناشویی‌اش داشته است. پس از تصادفی که در آن خبرنگاری باعث انحراف بولدوزر به سوی شانس می‌شود، او مجبور است به آتش‌نشان باتجربه، گرگ، که با کمال خودخواهی و دانش فراوان، داماد او می‌شود، اجازه دهد تا در کنار او باشد. شانس باید تحمل کند که نتواند از سفر دخترش به محل‌های آتش‌سوزی نفتی جلوگیری کند و در عین حال باید تلاش کند تا جرقه‌های فراموش‌شده در رابطه‌اش با همسر سابقش، که بیش از ۲۵ سال از او جدا شده، دوباره شعله‌ور شود. او همچنین از ترس از دست دادن دخترش و شوهرش در دنیای خطرناک مبارزه با آتش، دچار نگرانی و سردرگمی می‌شود.