توماس و آلفرد تقریباً در یک زمان به دنیا آمده‌اند؛ آتش‌سوزی در اتاق نوزادان باعث شد پرستاران به سرعت برای نجات نوزادان تلاش کنند. چون توماس احساس می‌کرد که شایسته خوشبختی آلفرد است که در خانواده‌ای ثروتمند به دنیا آمده، ایده‌ای به ذهنش می‌رسد که او و آلفرد در بدو تولد با هم عوض شده‌اند و نمی‌تواند کمک کند که ببیند ناراحتی او باید سهم آلفرد باشد؛ از دست دادن خواهرش تا عدم توانایی در داشتن رابطه با زنی به نام اوولین. بنابراین، وقتی زندگی‌اش رو به پایان است، او یک نقشه انتقام از دشمن تلخ خود، رقیب تمام عمرش، مردی که هستی‌اش را دزدید، طرح می‌کند.