زمانی که شب قطبی یک ماهه سالانه به نزدیکی میرسد، به نظر میرسد که همه چیز در شهر بارو، آلاسکا، در این مدت خوب خواهد بود، اما همه چیز به دور از خوبی است. پس از شروع اتفاقات عجیب و غریب در شهر، کلانتر شهر، ایبن اولسون، به زودی حقیقت وحشتناک را کشف میکند: این شهر هدف قرار گرفته است توسط یک قبیله خونآشامهای گرسنه و تشنه به خون. پس از اینکه بیشتر مردم شهر کشته میشوند، باقیمانده جمعیت به پناه میروند. بدون هیچ راهی برای تماس یا دریافت کمک از دنیای بیرون، بقا در دست بازماندگان شهر است که باید راهی برای گذراندن این ماه تاریکی پیدا کنند اگر بخواهند زنده بمانند.