دان
دان -
در سال ۲۰۰۶، تجارت مواد مخدر در اوج خود قرار دارد؛ قاچاق بین آسیا و اروپا به بالاترین حد خود رسیده است. در این زمان، اداره اطلاعات و مبارزه با مواد مخدر مالزی از همتایان هندی خود برای کمک خواسته میشود. شایعاتی مبنی بر اینکه باند مذکور اخیراً مقر عملیاتی خود را منتقل کردهاند، وجود دارد. این کارتل تحت رهبری سینگهانیا، فردی ترسناک، است، اما چیزی که بسیاری نمیدانند این است که در واقع این کسبوکار توسط دستیار او، دان، مدیریت میشود. دان مردی است که زندگی را روی لبه تیغ میگذراند و همیشه در حال گسترش امپراتوری خود است در حالی که از دستگیری یا مرگ به دست دشمنانش، چه در داخل قانون و چه خارج از آن، فرار میکند. او در تعقیب قدرت مطلق، غیرقابل توقف است. بزرگترین تعقیبکننده او یک افسر پلیس هندی به نام دیسلوآ است. دیسلوآ مردی است که سوگند خورده تا این شبکه شیطانی را پایان دهد و میداند که در دستگیری دان، کلید حل این معما نهفته است. و روزی او موفق میشود. دان دستگیر میشود و دیسلوآ طرح خود را به اجرا در میآورد. بدون اینکه حتی اداره خود او بداند، دیسلوآ مردی به نام ویجی را که شباهت زیادی به دان دارد، استخدام و آموزش داده است. ویجی به کارتل نفوذ میکند و موفق میشود تمام اطلاعات مورد نیاز دیسلوآ برای از بین بردن آن را به او بدهد. اما در یک پیچش عجیب سرنوشت، دیسلوآ در جریان یک حمله کشته میشود و رازی که دان در واقع ویجی، یک خبرچین پلیس است، همراه با او دفن میشود. تنها کسانی که متوجه میشوند او در واقع یک جعل است، اعضای کارتل دان هستند و آنها انتقام خود را میخواهند. ویجی موفق به فرار میشود و حالا در جستجوی آخرین قطعه مدرکی است که میتواند او را از این مخمصه بیرون بیاورد. در این مسیر، دو نفر به او کمک میکنند. اولین نفر، رُما، یک زن جوان است که در باند کار میکرد، اما تنها برای انتقام مرگ برادرش. او به دست دان بیرحمانه کشته شده بود زمانی که تصمیم گرفته بود به باند بپیوندد. دیگری جسجیت است، پدر واقعی پسر فرزندخوانده ویجی، دیپو. او مدیون ویجی است که در دوران زندان از پسر مراقبت کرده بود. اکنون ویجی تحت تعقیب پلیس است، شب و روز شکار میشود و همیشه در حال فرار است. تعقیب شروع شده است.