یک داستان درون داستان. در قلمرو شمالی استرالیا، مردی یکی از داستان‌های مردم و سرزمین خود را برای ما روایت می‌کند. این داستان درباره مردی مسن به نام مینیگولولو است که سه همسر دارد و متوجه می‌شود که برادر جوان‌ترش، دیندی، ممکن است بخواهد همسر جوان‌ترینش را بدزدد. بنابراین، در طول چند روز و چندین سفر برای شکار و جمع‌آوری، مینیگولولو به دیندی داستانی می‌گوید که در زمان اجدادشان اتفاق افتاده است، زمانی که یک غریبه به روستا آمد و زندگی مردی جدی به نام ریدجی‌میراریل، سه همسرش، و برادر جوان‌ترش یرالپارل که همسر نداشت و دوست داشت به دیدار کوچک‌ترین خواهرزنش برود، را مختل کرد. از طریق داستان‌ها، آیا می‌توان ارزش‌ها را آموخت و تعادل را برقرار کرد؟