شایم معلم مدرسه‌ای در یک روستاست. او با دانش‌آموز سابقش، سندیا، ازدواج کرده است و دوستان صمیمی او، مین تو و کمال، از دانش‌آموزان او هستند. مادر سندیا او را در کودکی ترک کرده و پدرش، راگویر که بازپرس پلیس است، به تازگی شروع به ملاقات با فردی جدید کرده است، اما منتظر زمان مناسب برای گفتن این موضوع به سندیا بود. کمال به سندیا علاقه دارد، اما او معلمش را دوست دارد. آنها به طور مخفیانه ملاقات می‌کنند و رابطه‌ای عاشقانه شروع می‌شود و رابطه جنسی دارند. یک ماه بعد، سندیا به او می‌گوید که هنوز پریود نشده است، بنابراین آنها سفری مخفیانه به شهر می‌روند. در کلینیک زنان، دوست‌دختر پدر سندیا او را می‌شناسد و راز او را حفظ می‌کند. سندیا باردار نیست. وقتی به روستا بازمی‌گردند، شایم به سندیا می‌گوید که باید دیدارهایشان را قطع کنند و رابطه‌شان را صرفاً به یک رابطه معلم-دانش‌آموز محدود کنند. اما شایعات به هر حال راز آنها را فاش می‌کنند.