شخصیت - در دهه ۲۰ میلادی، در هلند، یاکوب ویلم کاتادروفه به تازگی مدرسه حقوق را تمام کرده و با افسر اجرای حکم دادگاه، دراورهاون، در دفتر او بحثی می‌کند. کاتادروفه با خون‌ریزی آنجا را ترک می‌کند. صبح روز بعد، او توسط پلیس به جرم قتل دراورهاون دستگیر می‌شود. او ادعا می‌کند که بی‌گناه است و داستان زندگی‌اش را برای رئیس پلیس بازگو می‌کند. مادرش، جوبا، خدمتکار در خانه دراورهاون بود. یک شب او توسط دراورهاون مورد تجاوز قرار می‌گیرد و چند هفته بعد متوجه می‌شود که باردار است. دراورهاون پیشنهاد ازدواج می‌دهد اما جوبا شغلش را رها می‌کند و خانه‌اش را ترک می‌کند. در طول سال‌ها، کاتادروفه در مدرسه اذیت می‌شود و هم‌کلاسی‌هایش او را بی‌پدر می‌خوانند و مادرش هیچ وقت با او صحبت نمی‌کند. یک روز، او توسط بچه‌های دیگر در دزدی نان شرکت کرده و توسط پلیس دستگیر می‌شود. وقتی از پدر بیولوژیکی‌اش کمک می‌خواهد، دراورهاون به پلیس می‌گوید که کاتادروفه را نمی‌شناسد. این پسر باهوش است و با خواندن یک نسخه ناقص و قدیمی از دایره‌المعارف که از مستأجران قبلی آپارتمانش باقی مانده بود، زبان انگلیسی را یاد می‌گیرد. کاتادروفه همچنین بلندپرواز است و از یک دفتر حقوقی شغل می‌خواهد، جایی که به شاگرد مورد علاقه استادش، دی گانکلاار، تبدیل می‌شود. به زودی او عاشق یک‌طرفه منشی، لورناتجورج ویکتور، می‌شود. در طول سال‌ها، دراورهاون از قدرتش برای آسیب رساندن به او استفاده می‌کند. وقتی او دوره‌اش را تمام می‌کند، تصمیم می‌گیرد به دیدار دراورهاون برود تا به او بگوید که در این دعوا پیروز شده است. آیا ممکن است کاتادروفه دراورهاون را کشته باشد؟