ABOUT A BOY
مارکوس بروئر دوازده ساله با مادر مجرد و افسردهاش، فیونا بروئر زندگی میکند. هم فیونا و هم مارکوس هرکدام به طور متفاوتی با دنیا روبهرو میشوند. مارکوس هر کاری که میتواند میکند تا مادر افسردهاش را شاد کند، حتی اگر این کار باعث ناراحتی خودش شود. از این رو، او متوجه میشود که از اکثر بچهها متفاوت به نظر میرسد، چون حتی بچههای عجیب و غریب که خود را متفاوت میدانند، نمیخواهند با او وقت بگذرانند و او هدف تمسخر و اذیت است. یکی از دلایلی که او مورد آزار قرار میگیرد این است که بدون آنکه متوجه باشد، با خود آواز میخواند و حرف میزند. در همین حین، ویل فریمن، مردی سی و هشت ساله، تنبل است که از حق امتیاز آهنگی که پدر مرحومش نوشته، زندگی راحتی داشته و به همین دلیل هیچگاه مجبور نبوده که یک روز هم کار کند. او مردی تنهاست که خودش را اولویت و تنها اولویت زندگیاش میداند. ویل به این نتیجه میرسد که ملاقات با مادران مجرد، نیازهای جسمانیاش را بهخوبی برآورده میکند. این طور است که ویل با مارکوس آشنا میشود، زیرا یکی از زنان مجردی که ویل با او رابطه دارد، سوزی، دوست خانوادهی بروئر است. مارکوس برای فرار از زندگیاش و در عین حال میخواهد ویل با فیونا ملاقات کند، به زندگی ویل نفوذ میکند، که این برای ویل ناخوشایند است. اما کمکم ویل متوجه میشود که مارکوس تنها یک مزاحم نیست، بلکه کسی است که نیاز به هدایت و راهنمایی در مسیر نوجوانی و مقابله با مادر افسرده و خودکشیاش دارد. شاید او بتواند بخشی از این هدایت را فراهم کند. در عوض، مارکوس ممکن است بتواند ویل را در مسیر تبدیل شدن به یک بزرگسال واقعی هدایت کند.