پس از اینکه مادرش بلافاصله پس از مهاجرت به آمریکا او را رها می‌کند، گون توسط مافیا بزرگ می‌شود و به یک آدمکش خون‌سرد تبدیل می‌شود. اگرچه معمولاً در کشتن اهدافش بی‌نقص است، گون اشتباه فاحشی مرتکب می‌شود و یک دختر جوان بی‌گناه را می‌کشد. سیلابی از گناه زندگی او را تسخیر می‌کند و وضعیت بدتر می‌شود وقتی که رئیسش وظیفه کشتن مادر آن دختر جوان را به او می‌سپارد. هدف جدید گون، موگیونگ، یک مدیر ریسک در یک شرکت سرمایه‌گذاری است که خود را در کار غرق کرده تا غم خود را دفن کند. او کاملاً بی‌اطلاع است از نقشش در قلب یک توطئه خطرناک. سرانجام او با مردی روبرو می‌شود که می‌خواهد حقیقت پشت مرگ فرزندش را به او بگوید.