خاطرات چرنوبیل -
کریس، دوستدخترش ناتالی و دوستشان آماندا برای تعطیلات به اروپا سفر میکنند. آنها به ملاقات با برادر کریس، پل که در کیف، اوکراین زندگی میکند، میروند. کریس میخواهد به مسکو سفر کند تا از ناتالی خواستگاری کند، اما پل گروه را متقاعد میکند که ابتدا با یک راهنمای گردشگری افراطی به چرنوبیل سر بزنند. آنها با راهنمایی به نام یوری و یک زوج دیگر که به این تور میروند، ملاقات میکنند. یوری توضیح میدهد که به دلیل سطح بالای تشعشعات، تنها میتواند آنها را به پریپیات، یک شهر متروکه بسیار نزدیک به چرنوبیل ببرد. آنها با ون سفر میکنند، اما توسط ایست بازرسی نظامی متوقف میشوند و مجبور به بازگشت میشوند. اما یوری دست از تلاش برنمیدارد و مسیر جایگزینی به سمت شهر پیدا میکند. گروه روز را به عکاسی و کاوش در ساختمانهای متروکه میگذرانند. یوری نگران میشود و تصمیم میگیرد که وقت برگشت به خانه است. با این حال، ون روشن نمیشود و آنها متوجه میشوند که موتور خراب شده است. به زودی آنها درمییابند که گیر افتادهاند، هیچکس نمیداند که آنها آنجا هستند و قطعاً تنها نیستند.