HARRY BROWN
در انگلستان، هری براون، تفنگدار سلطنتی بازنشسته، زندگی تنها و غمگینی را بین بیمارستان، جایی که همسر محبوبش کاث در حال مبارزه با یک بیماری لاعلاج است، و بازی شطرنج با تنها دوستش لئونارد اتول در میخانه بارج متعلق به سید رورک سپری میکند. پس از مرگ کاث، لن به دوست داغدارش میگوید که باند محلی او را مورد آزار و اذیت قرار میدهند و برای دفاع از خود یک سرنیزه قدیمی حمل میکند. هری پیشنهاد میکند که به پلیس مراجعه کند. وقتی لن مورد ضرب و شتم قرار میگیرد و به قتل میرسد، بازپرس آلیس فرامپتون و همکارش، گروهبان تری هیکوک، برای تحقیق به محل حادثه میروند. آنها به دیدار هری میآیند، اما خبری خوش ندارند؛ پلیس هیچ مدرک دیگری جز سرنیزه پیدا نکرده است که بتواند باند را دستگیر کند. این به این معناست که اگر پرونده به دادگاه برود، باند ادعای دفاع از خود خواهد کرد. هری براون میبیند که عدالت اجرا نخواهد شد و تصمیم میگیرد خود وارد عمل شود.