هیولای زیر پای ما -
یورکشایر، ۱۸۹۸. یک زن عزادار به همراه پسرش به خانه خالی از سکنهی شوهر سابقش که به تازگی فوت کرده، برمیگردند، اما به زودی متوجه میشوند که در داخل خانه تنها نیستند. این داستان مرزهای میان واقعیت و ماوراءالطبیعه را محو میکند و فضایی پر از تنش و ترس را در دل یک خانه قدیمی و دورافتاده ایجاد میکند.
در حالی که زن و پسرش تلاش میکنند تا با فقدان شوهر و پدر کنار بیایند، خانهای که به نظر میرسد خالی از سکنه است، به تدریج شروع به آشکار کردن رازهایی تاریک و ارواحی میکند که در آنجا حضور دارند. این داستان، علاوه بر ترس و هیجان، ممکن است به مضامین عزاداری، کشمکشهای روحی و روانی، و ارتباط میان گذشته و حال بپردازد. خانه به عنوان نمادی از گذشتهی از دست رفته و احساسی از ناراحتی، شاید در تلاش باشد تا چیزی را از گذشتهاش بازگرداند.