پسر فرانکشتاین
پسر فرانکشتاین -
وولف فون فرانکنشتاین با همسرش السا و پسرش پیتر به عمارت بارونی باز میگردد، اما توسط اهالی محلی که هنوز از کارهای پدرش و هیولایی که او خلق کرده ترس دارند، مورد پذیرش قرار نمیگیرد. شهردار محلی یک کیف دستی مهر و موم شده که پدرش آن را باقی گذاشته به او میدهد و در داخل آن، وولف یادداشتهای علمی پدرش را پیدا میکند. در عمارت، او با دستیار پدرش ایگور ملاقات میکند که سورپرایزی برایش دارد: هیولایی که پدرش خلق کرده هنوز زنده است، هرچند در نوعی کما قرار دارد. تلاشهای اولیه وولف برای زنده کردن موجود موفقیتآمیز به نظر نمیرسد، اما وقتی پیتر میگوید که یک غول در جنگل دیده، به نظر میرسد که او موفق شده است. زمانی که افراد به طور مرموزی در روستا کشته میشوند، شکی باقی نمیماند که هیولا مسئول است.